استاتوس های فیسبوکی 4

ساخت وبلاگ

کودکی به پدرش گفت: «پدر،دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم

بیچاره! چه اداهایی ازخودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،
ولی پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر
اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشمهایش خیلی
شبیه تو بود ... 
از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه میدیدند ...

.

.

آقاااااا...

بالاخره کشفیدم که بعضیاچرا اینقد تو عروسیا اصرار میکنن بری برقصی !

چون خودشون جا ندارنبشینن ... بعدش میان جات میشینن!

وقتی رقص و اینا تموم شدبرگشتی نه جا داری بشینی و همچنین میوه و شیرینی هات هم خوردن!!!!

.

.

بردار عزیز!داداشمن!شلوار رنگی بپوش،عیبی نداره اما باهاش کفش رنگی نپوش آخه قراره تو مرد باشی نهاسمارتیز!!!

 .

.

بقیه استاتوس ها در ادامهمطلب

تفريحي علمي ...
ما را در سایت تفريحي علمي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : erfan erfan1378 بازدید : 465 تاريخ : چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت: 14:36